من خوشبخت ترین انسانهام
دختری دارم سراسر شور و زندگی دخترکی از جنس لبخند از جنس بلور مثل اسمش پاک و زلال . تداعی بخش تمام روزهای خوبی که می توانستم و نتوانستم حفظشان کنم دوران کودکی و نوجوانی را. دخترکم هر روز مقابل من قد می کشد و رشد می کند و به من می فهماند که بابایی موهای سرت مثل دندانهایت سپید و بی رگ شده است . دخترکم می گوید بابایی و من دلم از ته دل غنج می رود و در دلم ریسه می زنم که آهای تمام زندگیت به فدای یک بابایی گفتن ،و شنیدن تمام آن چیزهایی که روزی آرزویت بود و امروز تمام قد مقابل دیدگانت هست و نیست چیزی به غیر از این در جهان هستی زیباتر. دختری دارم نازک تر از برگ گل با تلنگری شکسته می شود و می گرید و به لبخند من جان می گ...
نویسنده :
بابا و مامان مهنا
0:04